top of page

فرم‌های نوین استیلای تمدنی معکوس در بستر معاصر ایران



چکیده


در این مقاله، مفهوم «استیلای تمدنی معکوس» به عنوان شکلی نوین از سلطه فرهنگی و ایدئولوژیک بررسی می‌شود. این پدیده در شرایطی ظهور می‌کند که یک نظام فکری و سیاسی واپس‌گرا، با تضعیف حافظه تاریخی و تهی‌سازی میراث فرهنگی، بر ملتی با ریشه‌های تمدنی عمیق مسلط می‌شود. تحلیل حاضر نشان می‌دهد که ایران امروز، در پیوند با ساختارهای مذهبی ایدئولوژیک، در معرض چنین استیلایی‌ست؛ پدیده‌ای که حافظه فرهنگی، اسطوره‌ها، و روایت‌های مستقل را یا به حاشیه می‌برد یا آن‌ها را مصادره می‌کند.



مقدمه


تجاوز، دیگر تنها در اشکال نظامی و مستقیم رخ نمی‌دهد. در جهان معاصر، یکی از پیچیده‌ترین و عمیق‌ترین اشکال سلطه، همان تجاوز به حافظه‌ی فرهنگی، زبان، اسطوره و تاریخ است. وقتی یک ملت از ریشه‌ی فرهنگی خود جدا شود، یا این ریشه به شکل ابزاری تحریف گردد، زمینه برای استیلای نوعی سلطه‌ی نرم فراهم می‌شود. اگرچه در نظریه‌های پسااستعماری از «استعمار نوین» یا «استحاله فرهنگی» سخن رفته، اما وضعیت ایران معاصر مفهومی فراتر می‌طلبد؛ مفهومی که آن را با عنوان «استیلای تمدنی معکوس» می‌خوانیم.



۱. مفهوم‌شناسی استیلای تمدنی معکوس


استیلای تمدنی معکوس به وضعیتی اشاره دارد که در آن، نه یک تمدن پیشرفته، بلکه یک نظام واپس‌گرا با پشتوانه‌ی ایدئولوژیک، با بهره‌گیری از زبان دین یا ایدئولوژی، تلاش می‌کند یک تمدن ریشه‌دار را از درون فرسوده سازد. در استعمار کلاسیک، سلطه‌گر فناوری و ارتش و صنعت داشت؛ اما در این الگو، سلطه‌گر، منطق عقب‌گرد تمدنی را به مثابه «حقانیت» معرفی می‌کند.


داریوش شایگان این فرآیند را «حمله به حافظه‌ی تاریخی» می‌نامد. به باور او، «وقتی یک جامعه گذشته‌ی خود را دشمن بداند و خود را به نفی آن تعریف کند، نه انقلاب می‌کند و نه نوسازی، بلکه به تسلیم فرهنگی تن می‌دهد.»



۲. ناپدیدسازی یا مصادره‌ی اسطوره‌ها


فرهنگ ایرانی، قرن‌ها از طریق اسطوره‌ها و روایت‌ها استمرار یافته است؛ از آرش و رستم تا فریدون و زرتشت. اما در وضعیت استیلای تمدنی معکوس، این اسطوره‌ها یا از حافظه‌ی جمعی حذف می‌شوند، یا به شکل ابزاری و غیرکارکردی مصادره می‌شوند.

مثلاً رستم در رسانه‌ی رسمی غایب است، اما در تظاهرات حکومتی یا بنرهای تبلیغاتی ظاهر می‌شود؛ آن‌هم نه به عنوان نماد مقاومت فرهنگی، بلکه به عنوان چهره‌ای تهی از زمینه‌ تاریخی.


هومی باهابا در نظریه‌ی «Hybrid Identity» نشان می‌دهد چگونه سلطه‌گر تلاش می‌کند هویت‌ها را در فرایند «اختلاط تحمیلی» به شکلی تحریف‌شده بازسازی کند. در ایران، اسطوره‌هایی چون کوروش و آریوبرزن فقط در بزنگاه‌های خاص اجازه‌ی حضور دارند، آن‌هم با نظارت و چارچوب ایدئولوژیک.



۳. اسطوره‌ی ضحاک و دوگانگی ارتجاع سرخ و سیاه


ضحاک نماد سلطه‌ی اهریمنی بر ایران است. اما در روایت فردوسی، ضحاک با چهره‌ای فریبنده، سخنوری قهار، و مشروعیتی ساختگی وارد صحنه می‌شود. مارهای دوش او، که با مغز جوانان سیر می‌شوند، نماد بلعیدن اندیشه، فرهنگ و آینده‌ی یک ملت‌اند.


در بازخوانی معاصر، می‌توان یکی از این مارها را نشانه‌ی ارتجاع سیاه (اسلام‌گرایی بنیادگرا) و دیگری را ارتجاع سرخ (ایدئولوژی‌های چپ‌گرای توتالیتر) دانست؛ دو جریانی که از دهه‌ی ۱۳۳۰ تا امروز، بارها در تقویت گفتمان حذف هویت ایرانی مشارکت داشته‌اند.


در منابع شاهنامه، رنگ مشخصی برای مارها ذکر نشده، اما از منظر نشانه‌شناسی، می‌توان آن‌ها را «نماد ارتجاع سرخ و سیاه» دانست؛ که سر شانه ضحاک ( رهبر) قرار گرفتند برای کمک به بقا و زنده ماندن ضحاک با خوردن مغز جوانان ایران.

همه نشانه از یک پیوند ایدولوژیک از این گرایش های سیاسی برای استمرار سلطه از طریق حذف حافظه‌ی جمعی ایران.



از سوی دیگر در هفته های اخیر ، به ناگهان با ‌پدیده ای فریب کارانه ، ابزاری ، تاکتیکی و گذرا روبرو شده ایم که به‌ظاهر متناقض، اما از منظر روان‌کاوی جمعی، نشانه‌ی یک چرخش معنادار است. در حالی که نظام جمهوری اسلامی برای دهه‌ها با هر نماد ملی و اسطوره‌ای ایرانی ستیز داشت، امروز خود را ناگزیر به پناه آوردن به همان نمادها دیده است.


رهبر جمهوری اسلامی، پس از هفته‌ها غیبت، در مراسم عزاداری مذهبی‌اش، «سرود ای ایران» را خواند؛ همان سرودی که تا دیروز نماد طاغوت خوانده می‌شد. پیش از او، مداحان حکومتی نیز در مراسم‌های عزاداری همین سرود را تکرار کردند. هم‌زمان، بخش‌هایی از جناح چپ، که پیش‌تر با ناسیونالیسم ایرانی، ایرانپرستی ، وطن دوستی سر ناسازگاری داشتند، اکنون با شعارهای «ایران» و «وطن» به میدان بازگشته‌اند.


این عقب‌نشینی از مواضع ضدملی، نشان می‌دهد که دیگر نمی‌توان با حذف حافظه‌ی فرهنگی بر جامعه حکومت کرد. مغز جوانان دیگر خوراک ایدئولوژی نیست؛ آن‌ها به حافظه‌ی خود بازگشته‌اند. و هنگامی که هم ارتجاع سرخ و هم ارتجاع سیاه مجبورند از واژگان حافظه‌ی ملی برای بقا استفاده کنند، بدان معناست که ابزارهای استیلای ضحاک دیگر کار نمی‌کنند.


ضحاک، در اسطوره، با مغز جوانان زنده می‌ماند. اما در واقعیت امروز، این جوانان حافظه‌مند شده‌اند. آن‌ها می‌دانند که «وطن»، «فرهنگ» و «اسطوره» ابزار سلطه نیست، بلکه سپری برای بیداری است. و همین، نوید پایان کار ضحاک است.


۴. استیلای معکوس و سکوت فرهنگی


در وضعیت امروز، حضور نیافتن چهره‌هایی چون زرتشت، رستم یا کوروش در رسانه، سینما، آموزش و فضاهای عمومی، تصادفی نیست. اگر این نمادها واقعاً زنده بودند، چرا هیچ فیلمی برایشان ساخته نمی‌شود؟ چرا در کتاب‌های درسی جایی ندارند؟ این سکوت، نه نشانه‌ی بی‌اهمیتی، بلکه نشانه‌ی فشار استیلای تمدنی معکوس است که هویت ملی را با استدلال‌های مذهبی، سیاسی یا اخلاقی سرکوب می‌کند.


نتیجه‌گیری


فردوسی در شاهنامه، پایان کتابش را با این بیت می‌بندد:


«پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند»


او گویی این روزها را می‌دید؛ روزهایی که در آن، حافظه‌ی فرهنگی ما زیر فشار استیلای تمدنی معکوس فرو می‌ریزد. اما همچنان بر این باور است که با احیای اسطوره، روایت و زبان، می‌توان در برابر این سقوط ایستاد.


در عصر ما، دفاع از فرهنگ، نه یک امر نمادین، بلکه نوعی مقاومت تمدنی‌ست. اگر نتوانیم حافظه‌ی تاریخی‌مان را از زیر آوار تحریف و سکوت بیرون بکشیم، تنها پوسته‌ای از ملیت باقی خواهد ماند؛ بی‌جان، بی‌ریشه، و آماده برای بلعیده‌شدن در حلقوم سلطه‌گر.


نویسنده: گلی پولادچنگ

از کارگروه [تاریخ، فرهنگ و هنر]

هموند حزب مشروطه نوین ایران


۱۴ تيرماه ٢٥٨٤ / ۵ ژوئیه ٢٠٢٥



Comments


bottom of page